دو روز غيبت پريسا و رهايي از پوشك
روز جمعه بعد از ظهر رفتيم خونه مامان جون. شب، پريسا ساعتاي 9.5 خوابش برد آخه خيلي خسته شده بود چون ظهر هم نخوابيده بود، وقتي مي خواستيم برگرديم خونه مون، مامان جون گفت: بزاريد اينجا بمونه، اولش دلم نميومد كه بزارمش بعد ديدم ممكنه بيدار شه و بد خواب شه گذاشتم همونجا بمونه از طرفي هم گفتم يك روز به خودم استراحت بدم آخه تويه مقاله نوشته بود مادر دو روز از هفته بايد بچش رو پيش كس ديگه بزاره و از استرس دور باشه ... بقيه داستان در ادامه مطلب فرداي اون روز زنگ زدم مامان جون، گفتم دخترمو ميارين يا خودمون بيايم بياريمش . مامان جون گفت حالا فعلا بزارين باشه بعد از ظهر مياريمش. بعد از ظهر گذشت و شب شد و خبري نشد اين بار زنگ زدم گفتم م...